لقاء الله (بیانات آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی؛ قسمت اول)
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَوهُ عَلَى رَسولِ اللَهِ
وَ عَلَى ءَالِهِ امَنآءِ اللَهِ
در قرآن مجید زیاده از بیست جا عبارت لقاء الله و نظر بر خداوند وارد شده، و هکذا در تعبیرات انبیاء و ائمّه علیهم السّلام. و از این طرف هم در اخبار، در تنزیه حقّ جلّ و علا کلماتى وارد شده که ظاهرش تنزیه صرف است از همه مراتب معرفت.
علماى شیعه رضوان الله علیهم را هم در این باب مذاقهاى مختلفه است؛ عمده آن دو مذاق است: تنزیه صرف حتّى اینکه منتهاى معرفت همان فهمیدن اینست که باید خداوند را تنزیه صرف نمود. و آیات و اخبارى که در معرفت و لقاء الله وارد شده است، آنها را تأویل نمود مثلًا تمام آیات و اخبار لقاء الله را معنى مىکنند بر مرگ و لقاء ثواب و عقاب
و فرقه دیگر را مذاق اینست که: اخبارى که در تنزیه وارد شده است باید جمع میان آنها و اخبار تشبیه و اخبارى که ظاهر در امکان معرفت و وصول است، به اینطور نمود که: اخبار تنزیه صرف را حمل کرد به معرفت به طریق رؤیت به این چشم ظاهر، و به معرفت کُنه ذات اقدس الهى؛ و اخبار تشبیه و لقاء و وصول و معرفت را حمل کرد به معرفت اجمالى و معرفت اسماء و صفات الهى و تجلّى مراتب ذات و اسماء و صفات حقّ تعالى، به آن میزان که براى ممکن، ممکن است
و بعبارهٍ اخرى، کشف حُجُب ظلمانیّه و نورانیّه که براى عبد شد؛ آن وقت معرفتى بر ذات حقّ تعالى و اسماء و صفات او پیدا مىکند، که آن معرفت از جنس معرفت قبل از آن کشف نیست
و بعبارهٍ اخرى، انوار جمال و جلال الهى در قلب و عقل و سرّ خواصّ اولیاى او تجلّى مىکند، به درجه اى [که] او را از خود فانى مىنماید و به خود باقى مىدارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق معرفت خود کرده، و به جاى عقل او خود تدبیرات امور او را مىنماید. اگرچه بعد از این همه مراتب کشف سُبُحات جلال و تجلّى انوار جمال و فناى فى الله و بقاى بالله، باز حاصل این معرفت، این خواهد شد که از روى حقیقت از وصول به کنه معرفت ذات، عجز خود را بالعیان و الکشف خواهد دید
بلى اینهم عجز از معرفت است و عجز سایر ناس هم عجز از معرفت است؛ لیکن این کجا و آن کجا؟ بلى جماد هم عاجز از معرفت است، انسان هم. ولى قطعاً تفاوت مراتب عجز حضرت اعلم خلق الله محمّد بن عبد الله صلّى الله علیه و آله و سلّم با سایر ناس بلکه با علماى امّت، زیادتر از عجز جماد با انسان است
اجمالًا مذاق طائفه اى از متکلّمین علماى اعلام مذاق اوّل است؛ مستدلّا به ظواهر بعضى از اخبار و تأویلًا للآیات و الاخبار و الادعیه الوارده فى ذلک.
این حقیر بى بضاعت مىخواهم بعضى از آیات و اخبار وارده در این معنى را با تأویلات حضرات ذکر نمایم، تا معلوم شود حقّ از باطل
از جمله آیات: آیات لقاء الله است
جواب داده اند طائفه اولى از این آیات به آنکه: مراد، مرگ و لقاى ثواب الهى است
و این جواب را طائفه ثانیه ردّ کرده اند به اینکه: این مجاز است. و مجاز بعیدى هم هست. و اگر بنا بر حمل بمعناى مجازى باشد، مجاز اقرب از او اینست که [به] یک درجه از ملاقات را که در حقِّ ممکن شرعاً جائز است حمل نمائیم، اگرچه عرف عامّ آنرا لقاى حقیقى نگویند، و حال آنکه بنا بر اینکه الفاظ براى ارواح معانى موضوع باشد، و معنى روح ملاقات را تصوّر نمائیم، خواهیم دید که ملاقات اجسام هم حقیقت است، و ملاقات ارواح هم حقیقت است، و ملاقات معانى هم حقیقت است. و ملاقات هر کدام به نحوى است که روح معنى ملاقات در او هست؛ ولیکن در هر یک به نحوه لایق حال ملاقِى و ملاقَى است
پس حالا که اینطور شد، مى توان گفت که معنى ملاقات ممکن با خداوند جلیل هم روح ملاقات در او حقیقهً هست؛ ولیکن نحوه آنهم لایق این ملاقى و ملاقَى است. و آن عبارت از همان معنى است که در ادعیه و اخبار از او به تعبیرات [مختلفه]، به لفظ وصول و زیارت و نظر بر وجه و تجلّى و دیدن قلب و تعلّق روح، تعبیر شده است. و از ضدّ آن به فراق و حرمان تعبیر مىشود
و در تفسیر قَدْ قامَتِ الصَّلَوه از أمیر علیه السّلام روایت است: یعنى نزدیک شد وقت زیارت
و در دعاها مکرّراً وارد است: وَ لَا تَحْرِمْنِى النَّظَرَ إلَى وَجْهِکَ. «و مرا محروم مگردان از نظر به سوى وجه خودت»
و در کلمات آن حضرت است: وَ لَکِنْ تَرَاهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإیمَانِ. «ولیکن او را مىبینند دلهاى آدمیان، بواسطه حقیقتهاى ایمان.
و در مناجات شعبانیّه [است]: وَ أَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّکَ الأبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفًا. «و مرا ملحق کن به نور عزّتت که بهجت انگیزترین است؛ تا اینکه عارف تو گردم.
و هم در آن مناجات است: وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَآءِ نَظَرِهَا إلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصیِرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ! «و دیدگان بصیرت دلهاى ما را به درخشش نظرشان به سویت نورانى نما؛ تا آنکه چشمان دلهایمان حجابهاى نور را پاره کند، و به معدن عظمت واصل گردد، و ارواح ما به مقام عزّ قدست بسته و پیوسته شود
و در دعاى کمیل علیه الرّحمه عرض مىکند: وَ هَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ؟ «و مرا چنان پندار که قدرت صبر و شکیبائى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مىتوانم بر فراقت شکیبا باشم؟»
مرد با فهم صافى از شبهات خارجیّه بعد از ملاحظه این تعبیرات مختلفه قطع خواهد کرد بر اینکه مراد از لقاى خداوند، لقاى ثواب او که مثلًا بهشت رفتن، و سیب خوردن و حورالعین دیدن [باشد] نیست. چه مناسبت دارد این معنى با این تعبیرات؟
مثلًا اگر لقاى مطلق را کسى تواند به یک معنى دور از معانى لقاء حمل نماید، آخر الفاظ دیگر را چه مىکند؟ مثلًا نظر بر وجه را چه باید کرد؟! أَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّکَ الأبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفًا را چه بکنیم؟! أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَآءِ نَظَرِهَا إلَیْکَ را هم مىشود که بگوید: گلابى خوردن است؟!
و اگر کسى بگوید که: قبول دارم مراد از لقاء الله اینها نیست؛ لیکن مراد از لقاء، لقاى اولیاى او از انبیاء و ائمّه علیهم السّلام است براى ماها. مثلًا کسى به صدر اعظم عرض بکند، تجوّزاً مىشود بگوید: به شاه عرض کردم. چنانچه در اخبار اطلاق «وجه الله» بر ائمّه علیهم السّلام و انبیاء علیهم السّلام شده است؛ مثلًا پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم وجه خداست نسبت به ائمّه؛ و ائمّه علیهم السّلام وجه خدا هستند نسبت به ماها
جواب مىگوئیم:
اوّلًا اینکه این دعاها را انبیاء و اولیاء حتّى نفس مقدّس حضرت نبوى صلّى الله علیه و آله و سلّم مىخواندند؛ و خود وجود مبارک آن حضرت که اسم اعظم و وجه خداست، پس او چه قصد مىکرد
مثلًا در خبر معراج که مىفرماید: آن حضرت ذرّهاى از نور عظمت را دید از خود رفت، این را چه باید کرد
وانگهى این معنى هم که بر بعضى از مقامات انبیاء و ائمّه علیهم السّلام اطلاق مىشود، بعد از این است که ایشان به درجه قرب رسیده باشند و فانى فى الله شده اند و به صفات الله متّصف شدهاند. آنوقت اطلاق وجه الله و جنب الله و اسم الله براى آنها جایز مىشود. و قول به این معنى فى الحقیقه قبول مطلب خصم است نه ردّ.
تفصیل این اجمال تا یک درجه اینست که در اخبار معتبره وارد شده است که فرموده اند: نَحْنُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَى. و مراد از این اسماء قطعاً اسم لفظى که نیست؛ اسم عینى خواهد بود. چنانکه از اخبار معلوم مىشود خداوند عالم اسماء عینیّه غیر لفظیّه دارد که با آنها در عالم کارها مىکند. و خداوند جلّ جلاله با آن اسمها در عوالم تجلّى مىکند و تأثیرات در عالم واقع مىشود، بلکه وجود همه عالم از تجلّیات اسماء الهیّه است؛ چنانکه در ادعیه ائمّه معصومین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین خیلى وارد است
وَ بِاسْمِکَ الَّذِى تَجَلَّیْتَ بِهِ عَلَى فُلَانٍ وَ عَلَى فُلَانٍ
«و ترا سوگند مىدهم به اسم تو؛ آنچنان اسمى که با آن بر فلان و بر فلان تجلّى نمودى»
وَ بِاسْمِکَ الَّذِى خَلَقْتَ بِهِ السَّمَوَاتِ وَ الارْضَ
«و ترا سوگند مىدهم به اسم تو؛ آنچنان اسمى که با آن آسمانها و زمین را آفریدى»
و در دعاى کمیل است: وَ بِأَسْمَآئِکَ الَّتِى مَلَأتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ
««و من از تو مىخواهم و مسألت دارم به اسمائت که آنها ارکان و اساس هر چیزى را پر کرده است»
روایت إنَّ اللَهَ خَلَقَ اسْمًا بِالْحُرُوفِ غَیْرَ مُصَوَّتٍ
و در کتب «اصول کافى» و «توحید» صدوق که از جمله کتابهاى معتبر شیعه است، روایت کرده اند از حضرت صادق صلوات الله و سلامه علیه. قَالَ:
إنَّ اللَهَ خَلَقَ أسْمَآءً [اسْمًا صح] بِالْحُرُوفِ غَیْرَ مُصَوَّتٍ، وَ بِاللَفْظِ غَیْرَ مُنْطَقٍ، وَ بِالشَّخْصِ غَیْرَ مُجَسَّدٍ، وَ بِالتَّشْبِیهِ غَیْرَ مَوْصُوفٍ، وَ بِاللَوْنِ غَیْرَ مَصْبُوغٍ؛ مَنْفِىٌّ عَنْهُ الاقْطَارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، وَ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ کُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَیْرُ مُسَتَّرٍ [مَسْتُورٍ- صح]
فَجَعَلَهُ کَلِمَهً تَآمَّهً عَلَى أَرْبَعَهِ أَجْزَآءٍ مَعًا؛ لَیْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الآخَرِ
فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَهَ أَسْمَآءٍ لِفَاقَهِ الْخَلْقِ إلَیْهَا، وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِدًا، وَ هُوَ الاسْمُ الْمَکْنُونُ الْمَخْزُونُ. فَهَذِهِ الاسْمَآءُ الَّتِى ظَهَرَتْ، فَالظَّاهِرُ مِنْهَا هُوَ اللَهُ [تَبَارَکَ وَ] تَعَالَى
وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِکُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الاسْمَآءِ أَرْبَعَهَ أَرْکَانٍ؛ فَذَلِکَ اثْنَاعَشَرَ رُکْنًا. ثُمَّ خَلَقَ لِکُلِّ رُکْنٍ ثَلَثِینَ اسْمًا، فَعَلَا مَنْسُوبًا إلَیْهَا
فَهُوَ الرَّحْمَنُ، الرَّحِیمُ، الْمَلِکُ، الْقُدُّوسُ، الْخَالِقُ، الْبَارِىُ، الْمُصَوِّرُ، الْحَىُّ، الْقَیُّومُ، لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ، الْعَلِیمُ، الْخَبِیرُ، السَّمِیعُ، الْبَصِیرُ، الْحَکِیمُ، الْعَزِیزُ، الْجَبَّارُ، الْمُتَکَبِّرُ، الْعَلِىُّ، الْعَظِیمُ، الْمُقْتَدِرُ، الْقَادِرُ، السَّلَامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَیْمِنُ، الْمُنْشِىُ، الْبَدِیعُ، الرَّفِیعُ، الْجَلِیلُ، الْکَرِیمُ، الرَّازِقُ، الْمُحْیِى، الْمُمِیتُ، الْبَاعِثُ، الْوَارِثُ
فَهَذِهِ الاسْمَآءُ وَ مَا کَانَ مِنَ الاسْمَآءِ الْحُسْنَى حَتَّى یَتِمَّ ثَلَاثَ مِائَهٍ وَ سِتِّینَ اسمًا؛ [فَهِىَ نِسْبَهٌ لِهَذِهِ الاسْمَآءِ الثَّلَاثَهِ. وَ هَذِهِ الاسْمَآءُ الثَّلَاثَهُ أَرْکَانٌ وَ حُجُبُ الاسْمِ الْوَاحِدِ الْمَکْنُونِ الْمَخْزُونِ بِهَذِهِ الاسْمَآءِ الثَّلَاثَهِ.
وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى: قُلِ ادْعُوا اللَهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الاسْمَآءُ الْحُسْنَى.
«خداوند اسمى را آفرید که با حروف صدا نمىداد، و با لفظ گویا نبود، و با پیکر داراى جسد نبود، و با تشبیه در وصف نمىگنجید، و با رنگ، رنگ آمیزى نشده بود. اقطار و اکناف جهان هستى از او طرد و نفى گردیده بود، حدود و ثغور آن از او دور شده بود، حسّ هر شخص توهّم کننده اى از ادراک وى محجوب بود. پنهان بود بدون آنکه پنهان شده باشد
پس خداوند آنرا کلمه تامّه اى بر چهار قسمت با هم قرار داد؛ بدون آنکه یکى از آنها پیش از دیگرى بوده باشد
پس از آن اسماء، سه اسم را بجهت نیازمندى خلائق بدان ظاهر کرد؛ و یکى از آن اسماء را پنهان و مستور نمود. و آنست اسم پوشیده شده و سر به مهر گرفته شده. پس این سه اسمى که ظاهر گردیده است، ظاهر از آنها الله تبارک و تعالى میباشد.
و خداوند سبحانه براى هر یک از این اسماء ثلاثه، چهار عدد پایه را مسخّر و رام نمود؛ بناءً علَیهذا به دوازده پایه بالغ آمد. و پس از آن آفرید براى هر پایهاى از این پایههاى دوازده گانه، سى عدد اسم. و بنابراین، آن اسم به نحو تصاعدى بالا رفت (تا رسید به سیصد و شصت اسم فرعى) که منسوب هستند به آن سه اسم اصلى.
لهذا آن اسماء فرعى عبارتند از: رحمَن، رحیم، مَلِک، قدّوس، خالق، بارى، مصوِّر، حىّ، قیّوم، لا تأخُذهُ سِنَهٌ و لا نَوم، علیم، خبیر، سمیع، بصیر، حکیم، عزیز، جبّار، متکبّر، علىّ، عظیم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهَیمن، مُنشى، بدیع، رفیع، جلیل، کریم، رازق، مُحیى، مُمیت، باعث، وارث
بنابراین، این اسماء و بقیّه اسماء حسنى تا برسد و تمام شود سیصد و شصت اسم، منسوب مىباشند به آن اسماء سه گانه. و این اسماء ثلاثه ارکان و حجابهایى هستند براى آن اسم واحد که بواسطه این سه اسم، مخزون و مکنون گشته است. و آنست گفتار خداوند عزّ و جلّ: بگو اى پیغمبر! بخوانید الله را، یا بخوانید رحمن را، هر کدامیک را که بخوانید اسماء حسنى از مختصّات اوست.»
از این روایت و روایات و ادعیه متواتره معلوم مىشود که: اسماءْ مخلوقند، و اسماء عینیّه هم هستند. و هم روایات معتبره هست که ائمّه ما صلوات الله و سلامه علیهم مىفرمایند که: ما اسماء حسنى هستیم. بلکه امام اسم اعظم است
و به اعتقاد طائفه شیعه، اشرف تمام مخلوقات حضرت رسالت پناه صلّى الله علیه و آله و سلّم است و به این قرار باید اسم اعظم هم باشد. علاوه بر این در ادعیه ماه مبارک هست که مىگوید: آن حضرت (صلّى الله علیه و آله و سلّم) حجاب اقرب است. یعنى طرف ممکن و اقرب مخلوقات است. و در روایت است که علىّ ممسوس است به ذاتِ الله.
و باید انسان تدبّر در این اخبار نماید؛ اوّلًا ملتفت باشد که این اخبار سنداً معتبر، و در کتب معتبره، و امضاى علماى مذهب بر آنها واقع است. و علاوه بر استحکام اسناد، علماى اعلام این اخبار را قبول کرده اند، و در کتب معتمده شان که تصریح به صحت اسناد آنها کردهاند ضبط کرده اند. و از این اخبار عند التّأمّل واضح است که مقام حضرت ختمى مرتبت (صلّى الله علیه و آله و سلّم) مرتبه اسم اعظم و حجاب اقرب است. و از این سیصد اسم که سى و پنج تا از آن در این خبر ذکر شده بالاتر است؛ بلکه همه این اسماء در حیطه مرتبت آن بزرگوار مىباشد. چرا که صریح روایت گذشته است که این سیصد اسم مخلوق از ارکان اسماء ثلاثه؛ و همه اینها با اسماء ثلاثه از ارکان و حجب اسم واحد مکنون مخزون است که آنهم مخلوق است.
و بعد از اینکه این مراتب مسموع سمع شریف باشد و مختصر تأمّل نمایند، خواهند دید که اگر این اسماء الله و صفات الله که در این اسماء است، مثلًا از مراتب حقیقت سیّد بشر صلّى الله علیه و آله و سلّم باشد، لابدّ قُرب آن بزرگوار قرب معنوى، و معرفت او معرفت حقیقیّه خواهد بود؛ اگرچه بعد از این همه تفاصیل باز به تنصیص خود آن بزرگوار و فرمایشات آل طیّبین و خلفاى مقدّسین ایشان که علمشان با آن حضرت مساوى است، به این معنى که وارث همه علوم آن حضرت هستند، خود آن بزرگواران هم از معرفت کنهِ حقیقت ذات عاجز باشند؛ و این معنى را منافاتى با دعواى حضرات نیست که معرفت حقّ جلّ جلاله اجمالًا براى بزرگان دین و اولیاى خداوند رحیم، ممکن و مرغوبٌ فیه است. بلکه اهمّ مطالب دینیّه همین است که بلکه کسى از این مطالب و مراتب چیزى تحصیل نماید. بلکه این مطلب غایت دین بلکه علّت غائیّه خلق سماوات و ارَضین، بلکه تمام عالم هاست.
و اگر کسى با همه این مراتب در مقام تنزیه صِرفِ ذات اقدس ایستادگى داشته باشد و بگوید: به هیچوجه راه به معرفت خدا نیست؛ نه تفصیلًا و نه اجمالًا، و نه کُنهاً و نه وجهاً، آنوقت اگر تأمّل صادق نماید خواهد دید که این تنزیه موجب تعطیل و موجب ابطال و الحاق به عدم است مِن حیثُ لا یَشْعُر؛ چنانکه ائمّه صلوات الله علیهم در اخبار معتبره نهى از تنزیه صرف فرموده اند.
در روایت «کافى» است که زِندیق سؤال کرد که:
فَلَهُ إنِّیَّهٌ وَ مَآئِیَّهٌ؟
قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: نَعَمْ لَا یَثْبُتُ الشَّىْءُ إلَّا بِإنِّیَّهٍ وَ مَآئِیَّهٍ! قَالَ لَهُ السَّآئِلُ: فَلَهُ کَیْفِیَّهٌ؟
قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: لَا! لِانَّ الْکَیْفِیَّهَ جَهَهُ [الصِّفَهِ] وَ الإحَاطَهِ! وَ لَکِنْ لَابُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جَهَهِ التَّعْطِیلِ وَ التَّشْبِیهِ. [لِانَّ مَنْ نَفَاهُ فَقَدْ أَنْکَرَهُ وَ رَفَعَ رُبُوبِیَّتَهُ وَ أَبْطَلَهُ، وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَیْرِهِ فَقَدِ انْتَسَبَهُ بِصِفَهِ الْمَخْلُوقِینَ الْمَصْنُوعِینَ الَّذِینَ لَا یَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِیَّهَ. وَ لَکِنْ لَابُدَّ مِنْ إثْبَاتِ أَنَّ لَهُ کَیْفِیَّهٌ لَا یَسْتَحِقُّهَا غَیْرُهُ وَ لَا یُشَارَکُ فِیهَا وَ لَا یُحَاطُ بِهَا وَ لَا یَعْلَمُهَا غَیْرُهُ.
«آیا خداوند صاحب انّیّت و ماهیّت است؟
امام صادق علیه السّلام گفت: آرى! چیزى ثبوت پیدا نمىنماید مگر با انّیّت و ماهیّت
سائل به حضرت گفت: آیا وى صاحب کیفیّت است؟
امام علیه السّلام گفت: نه! به جهت آنکه کیفیّت، جهت وصف و احاطه مىباشد (و او صفت و احاطه نمىپذیرد) ولیکن چاره اى نیست مگر آنکه کیفیّتى براى او اثبات گردد تا او را از دو جهت تعطیل و تشبیه بیرون برد. زیرا کسیکه وى را نفى کند (همه انواع کیفیّتها را از او بزداید) او را انکار کرده است، و ربوبیّتش را رفع نموده است، و اصل وجودش را ابطال کرده است. و کسیکه وى را به غیر او تشبیه نماید، او را به صفات مخلوقاتى که مصنوعات او هستند و استحقاق و لیاقت ربوبیّت را ندارند منتسب کرده است. ولیکن ناچار لازم مىآید که براى وى اثبات کیفیّتى نمود که غیر او مستحقّ آن نباشد، و در آن کیفیّت مشارک با او نباشد، و احاطه بدان کیفیّت حاصل نگردد، و غیر خدا از حقیقت آن کیفیّت نتواند علم و اطّلاع حاصل نماید.»
و در اوّل همین روایت زندیق عرض مىکند
فَمَا هُوَ؟! «پس او چیست؟»
مىفرماید: هُوَ الرَّبُّ؛ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ؛ وَ هُوَ اللَهُ
«اوست پرورش دهنده؛ و اوست پرستش گردیده شده؛ و اوست الله»
و مىفرماید: من که مىگویم، مقصودم این نیست که کتابت این حروف را نمایم؛ و مرجعم به سوى معانى و چیزى است که خالق اشیاء است؛ و مرجعم به صفت این حروف است و آن معنى است.
إلَى أنْ قَالَ: قَالَ لَهُ السَّآئِلُ: فَإنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُومًا إلَّا مَخْلُوقًا
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفَعًا لِانَّا لَمْ نُکَلَّفْ غَیْرَ مَوْهُومٍ! وَ لَکِنَّا نَقُولُ: کُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَآسِّ مُدْرَکٍ بِهِ تَحُدُّهُ الْحَوَآسُّ وَ تُمَثِّلُهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ، إذْ کَانَ النَّفْىُ هُوَ الإبْطَالُ وَ الْعَدَمُ- إلخ.
تا اینکه هِشام، راوى روایت گفت: سائل به حضرت گفت: ما چیزى را که اندیشه ما بدان برسد نیافتیم مگر آنکه آن مخلوق مىباشد
امام أبو عبد الله جعفر صادق علیه السّلام به وى گفتند: اگر اینطور باشد تحقیقاً دنبال کردن و طلب نمودن توحید خداوند از ما برداشته شده است؛ زیرا که ما مورد تکلیف و جستجوى امرى که خارج از اندیشه ما باشد قرار نگرفته ایم ولیکن گفتار ما اینست که مىگوئیم: تمام آنچه را که بوسیله حواسّ ما به اندیشه ما وارد شوند، و با آنها ادراک گردند، و حواسّ ما آنها را حدّ مىزند و به صورت مثال و شکل در مىآورد؛ آنها مخلوق مىباشند. به علّت آنکه نفى کردن مطلق آنچه به اندیشه درآید (نه با خصوص حواسّ) آن باطل کردن مبدأ و معدوم داشتن و معدوم دانستن اوست- تا آخر روایت.
پس انسان نباید نفى هر معنى را تنزیه حقّ دانسته، نفى بکند؛ و حقیقت این نخواهد شد الّا ابطال
باید از معانى غیر لایقه که موجب محدود بودن و نقص ذات اقدس تعالى است تنزیه نماید، و معرفتى که مثلًا به حواسّ است همه قسم آنرا نفى نماید؛ ولیکن معرفت به چشم قلب و روح را آنهم نه معرفت بالکُنه بلکه بالوَجه، اگر نفى نماید، دیگر نمىماند براى انبیاء و اولیاء و عرفاى حقّه الّا همینها که اغلب عوام دارند.
بارى اگر انسان یک ذرّه بصیرت داشته باشد، خواهد دید همین اشخاص هم که نفى معرفت بالوجه را مىکنند، ناچار و اضطراراً خودشان هم تا یک درجه مبتلا به معرفت به وجه عقد قلبى اعتقادى هستند. و همین معرفت جزئى عقد قلبى شان منافى با آن تنزیه صرف است که در مقام دعوى مىگویند. چرا که همینها در مقام دعا مثلًا، که خداوند را عرض میکند: تو رحمانى! تو رحیمى! تو غفورى! به من چنین و چنان بکن! قطعاً مجرّد حروف که بهیچوجه معنى آنرا چیزى تصوّر ننمایند قصد نمىکنند؛ لابدّ ذاتى را قصد مىکنند که واجد این صفت است و لو به وجهى که مطابق توصیف ذوات امکانیّه نباشد، و تصوّر نمایند که رحمت خداوند منزّه از معنى رحمتى است که مستلزم تأثّر و رقّت قلب است؛ ولیکن همین معنى را هم اجمالًا باز تصوّر مىکنند که ایشان را ایمان و اطمینان به این معنى باعث مىشود به تضرّع و دعا. و این مطلب و این معرفت جزئى عقد قلبى هم منافات با آن تنزیه صرف دارد که ادّعا مىکنند
و کسانیکه دعواى معرفت و امکان معرفت مىنمایند غیر این نمىگویند که: این معانى اجمالیّه از اسماء و صفات الهیّه جلّ جلاله که شما در عقد قلبى اعتقاد به او دارید، ما به طریق کشف و شهود، و حقایق آنها را به همین قیود تنزیهیّه رسیده ایم، و همان حقایق که به ما منکشف شده، در عالم تصوّر و عقد قلبى مطابق همانست که محقّقین متکلّمین امامیّه رضوان الله علیهم دارند؛ فرقش همان [فرقِ] مرتبه تصوّر و وجدان است. نظیر فرق آنکه انسان معنى شیرینى را عِلماً مطابق واقعش بداند که عبارت از کیفیّت ملائمه اى است که از وصول کیفیّت بعضى از اجسام به اغشیه منتشره به سطح دهان حاصل مىشود؛ و اینکه شیرینى را بخورد. این دو مطلب را به یک لحاظ مىشود گفت که عین همند و به یک لحاظ مىشود گفت که ابداً ربط به همدیگر ندارند
مثلًا نور عظمت حقّ جلّ جلاله را هم متکلّمین مىگویند که بمعنى ظاهر و مظهر است، ولیکن از قبیل این انوار شمس و قمر، و فلان و بهمان نیست. مثلًا حضرت رسول صلّى الله علیه و آله و سلّم معنى و حقیقت آن ظاهر و مُظهِر را به تجلّى این اسم مبارک، به حقیقت سرّ و روحش مشاهده مىفرمایند، ولیکن مطابق همان تنزیه که: لا یُشْبِهُهُ نورٌ مِنَ الانْوارِ بَلْ أجَلُّ مِنْ هَذا التَّنْزیهِ؛ [ «هیچ نورى از انوار مشابهت با او ندارد. بلکه او از این تنزیه هم برتر است.»] و این را معرفت مىگوئیم. و این مثال و تقریب هم از باب تمثیل است، و لابدّ از یک جهت مقرّب مىشود و لو از جهاتى مبعّد باشد. پس معرفت اسم ظاهر خداوند تبارک و تعالى براى ولیّى از اولیاء اگر به تجلّى اسم ظاهر حاصل بشود و بگوید که: ألِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟! [ «آیا براى غیر تو ظهورى وجود دارد که براى تو وجود نداشته است؛ تا آنکه آن غیر، ظاهر کننده تو بوده باشد؟!»] و امام صادق علیه السّلام مىفرماید: مَا رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا وَ رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ؛ [ «من چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از او و با او و پس از او دیدم!»] نباید انسان انکار نماید و یا تأویل بهمین معنى که براى خودش در عقد قلبى حاصل است نماید و اسمش را هم بگذارد تنزیه خداوند از اینکه حقایق اسماء عظامش را کسى مشاهده نماید
بلى طبیعى است منافرت انسان با چیزى که او را جاهل است.
بهر صورت مؤمن اگر بنایش را به این بگذارد که هر مطلبى که در بادى نظرش نفهمد نفى نماید، از ایمان خارج مىشود؛ بلکه به مقتضاى دستور العمل امام صادق صلوات الله و سلامه علیه بعد از تأمّل و تحقیق هم [اگر] نفهمد، ردّ و انکار ننماید، ساکت باشد و علمش را به أهلش واگذارد؛ و اگر ردّ نماید و این ردّ را براى خودش مذهب اخذ کند و به این تدیّن نماید، از ایمان خارج مىشود
و خوب است که انسان در این جمله از مطالب، اگر در کلمات انبیاء و اولیاء و علماى حقّه مشکلى برایش شود و به کنهش نرسد، به خداوند واهب العلم و العقل تضرّع نموده و قصدش را خالص نماید، و مکرّراً در کلمات ایشان فکر نماید. و اگر از اتقیاى علماء دستش برسد سؤال نماید، حکماً خداوند عالم یا همان مطلب را بر او مىفهماند و یا راه فهمیدنش را یاد مىدهد.
و در اینکه اینگونه مطالب عالیه و اسرار ربّانیّه در دین حقّ هست، حرفى نیست، حتّى اجمال این را متوغّلین در جمود هم تصدیق دارند و راه وصول به این مطالب را تزکیه نفس با تقوى و ریاضات شرعیّه قرار دادهاند، که با این جمله قوّه حیوانیّه را تضعیف نموده و قوّه روحانیّه و ایمانیّه را تقویت کرده؛ آنوقت چشم بصیرتش باز شده به حقیقت این مطالب بالکشف و الشّهود مىرسد؛ چنانکه در آیه مبارکه مىفرماید
وَ الَّذِینَ جَهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا.
«و کسانیکه در ما مجاهده مىنمایند، ما آنان را به راههاى خودمان رهبرى مىکنیم»
و از حضرت رسالت پناه صلّى الله علیه و آله و سلّم روایت است که هر کسى را دو چشم سِرّ هست که مىبیند با آنها غیب را؛ خداوند عالم اگر به بنده اى اراده خیر داشته باشد، چشمهاى سرّ او را باز مىکند.
حالا برادر من! اگر همّت دارى که از اهل معرفت شوى، انسان بشوى بشر روحانى باشى، سهیم و شریک ملائکه باشى، و رفیق انبیاء و اولیاء بوده باشى؛ کمر همّت به میان زده از راه شریعت بیا، یک مقدار از صفات حیوانات را از خود دور کن، و متخلّق به اخلاق روحانیّین باش، و راضى بمقام حیوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو! و حرکتى از این آب و گل به سوى وطن اصلى خود که از عوالم علّیّین و محلّ مقرَّبین است بکن تا بالکشف و العیان به حقیقت این امر بزرگ نائل باشى. و راه وصول به این کرامت عظمى معرفت نفس است، همّت بکن بلکه نفس خود را بشناسى که شناختن او راه شناختن خداوند جلّ جلاله است؛ چنانکه در روایت مشهوره وارد است که مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. «کسیکه خود را شناخت تحقیقاً پروردگارش را شناخته است»
اگر [چه] بعضىها معنى این روایت را حمل بر تعلیق بر محال کرده اند، غافلًا از اینکه همین معنى در اخبار دیگر صریح است در معنى اوّل
چنانکه در «مصباح الشّریعه» وارد است که سؤال کردند: مقصود از علمى که فرمودهاند او را طلب نمائید اگرچه در چین باشد، کدام علم است؟! فرمودند: مراد معرفت نفس است که در اوست معرفت ربّ. [۲] و هکذا در خبر است که سؤال کردند از حضرت رسول صلّى الله علیه و آله و سلّم: کَیْفَ الطَّرِیقُ إلَى مَعْرِفَهِ الرَّبِّ؟! فرمودند: مَعْرِفَهُ النَّفْسِ
و بالجمله این را داشته باش که انسان انسانیّتش بصورت نیست؛ زیرا که حیوانات هم صورت دارند و در حمّام هم مىکشند؛ و به جسمانیّت هم نیست، زیرا که حیوانات خبیثه هم جسم دارند؛ و با شَرَه طعام و جماع هم نیست، چرا که خرس و خنزیر شَرَهشان بیشتر از تو است؛ و با غضب و قوّه انتقام هم نیست؛ چرا که سگ و گرگ هم قوّه غضبیّهشان خیلى است. بلکه خاصّه انسانیّت که ترا انسان کند و در شرکاء دیگر یافت نشود، علم است و معرفت و اخلاق حسنه
علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسین اخلاق، چنانکه مىفرماید
الْعِلْمُ لَیْسَ فِى السَّمَآءِ لِیَنْزِلَ إلَیْکُمْ، وَ لَا فِى الارْضِ لِیَصْعَدَ لَکُمْ؛ بَلْ مَجْبُولٌ فِى قُلُوبِکُمْ. تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ الرُّوحانِیِّینَ حَتَّى یَظْهَرَ لَکُمْ
علم در آسمان نیست تا به سوى شما فرود آید، و در زمین نیست تا براى شما بالا آید؛ بلکه علم در دلهاى خودتان سرشته و خمیر شده است. به اخلاق صاحبان روح و معنى متخلّق گردید تا براى شما آشکار شود.
و تفصیل این اجمال آنکه: این انسان کذائى طرفه معجونى است که در او از همه عوالم امکان نمونه اى هست؛ بلکه از تمام صفات و اسماء إلهى جلّ جلاله تأثیرى در او موجود است. کتابى است که أحسن الخالقین او را با دست خود نوشته است. و اوست مختصر از لوح محفوظ. و اوست أکبر حجّه الله. و اوست حامل امانت که سموات و ارضین نتوانستند آنرا حمل نمایند. و بعبارهٍ اخرى از عالم محسوسات و عالم مثال و عالم عقول هر سه عالم در انسان حظّ وافرى گذاشته اند.
هر که عقلش را تابع حسّ خود کند، مانند کلب أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ مىشود
و اگر انسان، عالمَین حسّ و مثال خود را تابع عالم عقلش نماید یعنى توجّهش و همّتش را به آن عالمش کند و قوّه آنرا به فعلیّت بیاورد، سلطنت عالَمَىِ الشَّهادَهِ وَ الْمِثال بر او موهبت مىشود. خلاصه به مقامى رسد که بر قلب احدى خطور نکرده است از شرافت و سلطنت و لذّت و بهجت و بهاء و معرفت حضرت حقّ تعالى. بلى آنچه اندر وهم ناید آن شود
و اگر عقلش را تابع عالم حسّ و شهاده اش که عالم طبیعت و عالم سِجّین است نماید و منغمر در عالم طبیعت بشود و أَخْلَدَ إِلَى الارْضِ باشد، خدا مىداند که بعد از مفارقت روحش از این بدن چه ابتلائى، و چه شقاوتى، و چه ظلمتى، و چه شدّتى، به او خواهد رسید؛ لاسیّما در قیامت کبرى که یَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ است.
و بالجمله، اگر انسان اخلاق خود را تزکیه نماید و اعمال و حرکت و سکون خود را به میزان شرع و عقل مطابق نماید- چون شرع و عقل مطابقند در اینکه انسان را امر مىکنند که متّصف به صفات و اخلاق روحانیّین بشود- و مراقب باشد که حرکات و سکونش موجب ترقّى به عوالم علّیّین و مقام روحانیّین بشود، بالجمله تحصیل معرفت بِاللَهِ وَ مَلئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الاخِرِ نماید بِالمعرفهِ الوِجدانیّه؛ آنوقت موجودى مىباشد انسانى روحانى، نه انسانى جسمانى
بعبارهٍ اخرى، صارَ مَوْجودًا بِما هُوَ إنْسانٌ دونَ أنْ یَکونَ مَوْجودًا بِما هُوَ حَیَوانٌ
و به عبارت دگر، موجودى مىشود از جهت انسانیّتش؛ نه آنکه موجودى باشد از جهت حیوانیّتش.
چنانکه علم الهدى در «غُرَر و دُرَر» از حضرت ولایت پناه علیه السّلام روایت فرموده، در جواب سؤال از عالَم عِلوى که در آن روایت فرمودند: خَلَقَ الْإنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَهٍ، إنْ زَکَّاهَا بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَآئِلَ عِلَلِهَا، وَ إذَا اعْتَدَلَ مِزَاجُهَا وَ فَارَقَتِ الاضْدَادَ فَقَدْ شَارَکَ بِهَا السَّبْعَ الشِّدَادَ.
«و انسان را داراى نفس ناطقه آفرید که اگر آن نفس را با دو بال علم و عمل پاک و پاکیزه کند، پس آن نفس ناطقه با گوهرهاى علّتهاى نخستینش مشابه خواهد گشت، و اگر مزاجش معتدل گردد و از صفات متضادّه دورى جسته، طریق وسط و عدل را بپوید، پس با هفت آسمان مستحکم مشارکت خواهد نمود.
و هکذا در خبر دیگر در بیان خلیفه مىفرماید (بعد از بیان چند فقره):
فَمَنْ تَخَلَّقَ بِالاخْلَاقِ فَقَدْ صَارَ مَوْجُودًا بِمَا هُوَ إنْسَانٌ دُونَ أَنْ یَکُونَ مَوْجُودًا بِمَا هُوَ حَیَوَانٌ؛ فَقَدْ دَخَلَ فِى الْبَابِ الْمَلَکِىِّ الصُّورِىِّ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ هَذِهِ الْغَایَهِ مَعْبَرٌ
«پس کسیکه متخلّق به اخلاق الهى شود، موجودى خواهد شد از جهت انسانیّت خود، بدون آنکه موجود شود از جهت حیوانیّت؛ بنابراین چنین فردى داخل مىشود در زمره فرشتگانى که داراى صورتند؛ و از این مقام، مقامى برتر وجود ندارد»
و اگر این دولت براى کسى دست دهد و از عوالم آب و گل که عالم ظلمت است ترقّى نماید، و خود را به مقام معرفت نفس برساند یعنى حقیقت نفس و روح خود را که از عالم نور است و مفتاح معرفت ربّ است بالکشف و العیان ببیند؛ خواهد دید که نفس او از مجرّدات است
آنوقت از حُجُب ظلمانیّه نجات یافته؛ و نمىماند ما بین او و وصول به مقامیکه ممکن است از معرفت حضرت او جلّ جلاله، الّا حجب نورانیّه. و در طىّ این حجب و وصول به این مقام منیع، لذّات و بَهَجات و لوازم و عوالمى هست که آن عوالم و لوازم را کسى غیر از اهلش چنانکه شاید و باید نمىداند
و اگر کسى هم عِلماً اعتقادیا از راه برهان دست بیاورد، چنانکه مثلًا شیخ الرّئیس و غیره مقامات عرفاء نوشتهاند، و یا تقلیداً از اهلش یاد بگیرد؛ باز هزاران فرقها ما بین این علم و معرفت، و معرفت شهودى و وجدانى اهلش مىباشد. و لذّتى که در شهود این مراتب بر اهلش دست مىدهد، همانست که در «کافى» از حضرت صادق علیه الصلوه و السّلام روایت کرده است که مىفرماید
لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِى فَضْلِ مَعْرِفَهِ اللَهِ، مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إلَى مَا مَتَّعَ اللَهُ بِهِ الاعْدَآءَ مِنْ زَهْرَهِ الْحَیَوهِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا، وَ کَانَتْ دُنْیَاهُمْ عِنْدَهُمْ أَقَلَّ مِمَّا یَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَ لَیَنْعِمُوا [لَنَعِمُوا- صح] بِمَعْرِفَهِ اللَهِ تَعَالَى وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِى رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ مَعَ أَوْلِیَآءِ اللَهِ
إنَّ مَعْرِفَهَ اللَهِ أُنْسٌ مِنْ کُلِّ وَحْشَهٍ، وَ صَاحِبٌ مِنْ کُلِّ وَحْدَهٍ، وَ نُورٌ مِنْ کُلِّ ظُلْمَهٍ، وَ قُوَّهٌ مِنْ کُلِّ ضَعْفٍ، وَ شِفَآءٌ مِنْ کُلِّ سُقْمٍ. انتهى
«اگر مردم دانسته بودند چه چیزهائى در فضیلت معرفت خداوند وجود دارد، دیدگان خود را نمىدوختند به آنچه خداوند بدان دشمنان را متمتّع و بهرمند کرده است از جلوه زندگى دنیا و نعمت آن. و دنیاى آنها در نظرشان پستتر بود از آنچه را که زیر گامهایشان پایمال مىکنند؛ و تحقیقاً به معرفت خدا متنعّم و متلذّذ مىگشتند به مثابه تلذّذ کسى که پیوسته در باغهاى بهشت با اولیاى خدا پیدا مىباشد
معرفت خدا انیس انسان است از هر دهشتى، و همنشین اوست از هر تنهائى و وحدتى، و نور است از هر ظلمتى، و قوّه است از هر ضعفى، و شفا است از هر دردى»
و در «مصباح الشّریعه» در تعریف عارف مىفرماید
الْعَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَهِ، وَ لَوْ سَهَا قَلْبُهُ عَنِ اللَهِ طَرْفَهَ عَیْنٍ لَمَاتَ شَوْقًا إلَیْهِ. وَ الْعَارِفُ أَمِینُ وَدَآئِعِ اللَهِ، وَ کَنْزُ أَسْرَارِهِ وَ مَعْدِنُ نُورِهِ، وَ دَلِیلُ رَحْمَتِهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ مَطِیَّهُ عُلُومِهِ، وَ مِیزَانُ فَضْلِهِ وَ عَدْلِهِ. قَدْ غَنِىَ عَنِ الْخَلْقِ وَ الْمُرَادِ وَ الدُّنْیَا، وَ لَا مُونِسَ لَهُ سِوَى اللَهِ، وَ لَا مَنْطِقَ وَ لَا إشَارَهَ وَ لَا نَفَسَ إلَّا بِاللَهِ لِلَّهِ مِنَ اللَهِ مَعَ اللَهِ فَهُوَ فِى رِیَاضِ قُدْسِهِ مُتَرَدِّدٌ، وَ مِنْ لَطَآئِفِ فَضْلِهِ إلَیْهِ مُتَزَوِّدٌ. وَ الْمَعْرِفَهُ أَصْلٌ وَ فَرْعُهُ الإیمَانُ.
«شخص عارف پیکرش با مخلوقات است و دلش با خداست؛ بطوریکه اگر بقدر یک ردّ شعاع نور چشم، از خدا غفلت ورزد، در آن دم از اشتیاق به سوى او مىمیرد. و عارف امانت دار گنجینهها و ذخائر امانتهاى خداست، و گنج أسرار اوست، و معدن نور اوست، و راهنماى رحمت اوست بر خلائقش، و مرکب راهوار علوم و عرفان اوست، و ترازوى سنجش فضل و عدل اوست. او از جمیع خلق عالم و از مرادهاى خود و از دنیا بىنیاز گردیده است؛ مونسى ندارد به جز خدا، و گفتارى و اشارهاى ندارد و نَفَسى بر نمىآورد مگر به خدا و براى خدا و از خدا و با خدا
پس او در باغهاى قدس و طهارت حریم خداوند رفت و آمد مىکند، و از لطائف فضل او توشه بر مىدارد. معرفت، اساس و بنیان است و ایمان فرع آنست»
و در «کافى» و «توحید» روایت کرده از حضرت امام صادق علیه السّلام که فرمود
إنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا
اتّصال روح مؤمن به خدا شدیدتر است از اتّصال شعاع خورشید به آن
و در حدیث قدسىّ که متّفقٌ علیه میانه همه اهل اسلام است مىفرماید: مَا یَتَقَرَّبُ إلَىَّ عَبْدِى بِشَىْءٍ أَحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَیْهِ. وَ إنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِى یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِى یَبْطِشُ بِهَا إنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إنْ سَأَلَنِى أَعْطَیْتُهُ
خواجه نصیر طوسى قدّس سرّه مىفرماید:
الْعارِفُ إذا انْقَطَعَ عَنْ نَفْسِهِ وَ اتَّصَلَ بِالْحَقِّ، رَأَى کُلَّ قُدْرَهٍ مُسْتَغْرِقَهً فى قُدْرَتِهِ الْمُتَعَلِّقَهِ بِجَمیعِ الْمَقْدوراتِ، وَ کُلَّ عِلْمٍ مُسْتَغْرِقًا فى عِلْمِهِ الَّذى لا یَعْزُبُ عَنْهُ شَىْءٌ مِنَ الْمَوْجوداتِ، وَ کُلَّ إرادَهٍ مُسْتَغْرِقَهً فى إرادَتِهِ الَّتى لا یَتَأَبَّى عَنْها شَىْءٌ مِنَ الْمُمْکِناتِ؛ بَلْ کُلُّ وُجودٍ فَهُوَ صادِرٌ عَنْهُ فآئِضٌ مِنْ لَدُنْهُ
فَصارَ الْحَقُّ حینَئِذٍ بَصَرَهُ الَّذى بِهِ یُبْصِرُ، وَ سَمْعَهُ الَّذى بِهِ یَسْمَعُ، وَ قُدْرَتَهُ الَّتى بِها یَفْعَلُ، وَ عِلْمَهُ الَّذى بِهِ یَعْلَمُ، وَ وُجودَهُ الَّذى بِهِ یوجَدُ
فَصارَ الْعارِفُ حینَئِذٍ مُتَخَلِّقًا بِأخْلاقِ اللَهِ بِالْحَقیقَهِ.
«عارف چون از خودش ببُرد و متّصل به حقّ گردد، تمام قدرتها را مستغرق در قدرت او مىبیند که به جمیع مقدورات در عالم تعلّق گرفته است، و تمام علوم را مستغرق در علم او مىبیند که هیچ چیز از موجودات از آن پنهان نیست، و تمام خواستها را مستغرق در خواست او مىبیند که هیچیک از ممکنات از آن اباء و امتناع ندارند؛ بلکه هر گونه وجود و کمالى صادر از او مىباشد و از پیشگاه او فائض مىگردد
و در این حال حقّ تعالى چشم او مىشود که با آن مىبیند، و گوش او مىشود که با آن مىشنود، و قدرت او مىشود که با آن کار مىکند، و علم او مىشود که با آن مىداند، و وجود او مىشود که با آن موجود است. و بنابراین در آن هنگام عارف حقیقهً به اخلاق خداوند متخلّق مىشود»
و باز در «مصباح الشّریعه» مىفرماید
الْمُشْتَاقُ لَا یَشْتَهِى طَعَامًا وَ لَا یَسْتَلِذُّ شَرَابًا وَ لَا یَسْتَطِیبُ رُقَادًا وَ لَا یَأْنَسُ حَمِیمًا وَ لَا یَأْوَى دَارًا وَ لَا یَسْکُنُ عِمْرَانًا وَ لَا یَلْبَسُ لَیِّنًا وَ لَا یَقِرُّ قَرَارًا، وَ یَعْبُدُ اللَهَ لَیْلًا وَ نَهَارًا رَاجِیًا أَنْ یَصِلَ إلَى مَا یَشْتَاقُ إلَیْهِ، وَ یُنَاجِیهِ بِلِسَانِ شَوْقِهِ مُعَبِّرًا عَمَّا فِى سَرِیرَتِهِ، کَمَا أَخْبَرَ اللَهُ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فِى مِیعَادِ رَبِّهِ بِقَوْلِهِ
وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى
وَ فَسَّرَ النَّبِىُّ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ عَنْ حَالِهِ: أَنَّهُ مَا أَکَلَ وَ لَا شَرِبَ وَ لَا نَامَ وَ لَا اشْتَهَى شَیْئًا مِنْ ذَلِکَ فِى ذِهَابِهِ وَ مَجِیئِهِ أَرْبَعِینَ یَوْمًا شَوْقًا إلَى رَبِّهِ. فَإذَا دَخَلْتَ مَیْدَانَ الشَّوْقِ فَکَبِّرْ عَلَى نَفْسِکَ وَ مُرَادِکَ مِنَ الدُّنْیَا، وَ دَعِ الْمَأْلُوفَاتِ وَ أَحْرِمْ عَنْ سِوَى مَشُوقِکَ وَ لَبِّ بَیْنَ حَیَوتِکَ وَ مَوْتِکَ إلخ.
«شخص مشتاق لقاى خداوند اشتها به غذا ندارد، و از آشامیدنى لذّت نمىبرد، و خواب گوارا نمىکند، و با دوستى مأنوس نمىشود، و در خانهاى مأوى نمىگزیند، و در آبادانى مسکن نمىکند، و لباس نرم نمىپوشد، و آرامش و قرار ندارد؛ و خدا را شب و روز عبادت مىنماید به امید آنکه به خداوند که به وى مشتاق است واصل گردد. و در دل با زبان اشتیاق که از سرّ و سویداى او خبر مىدهد با خدایش راز و مناجات دارد؛ همانطور که خداى تعالى از حضرت موسى (على نبیّنا و آله و علیه السّلام) خبر داده است که در وعده گاهش به خدا گفت: و من اى پروردگارم، به سویت شتافتم تا خشنود شوى
و پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم از حالت موسى اینطور تفسیر نموده است که: «وى نه خوراک خورد، و نه آب آشامید، و نه بخواب رفت، و نه به چیزى از این امور اشتها داشت، در رفتن و آمدنش به سوى خدا در چهل روز؛ از اشتیاق به پروردگارش
و هنگامیکه وارد میدان شوق شدى بر وجود خودت و بر مرادت که از دنیادارى تکبیر مرگ را بزن، و جمیع آنچه مایه انس و الفت است رها کن، و از غیر آنکه به او اشتیاق دارى روى بگردان، و در میان حیات و مرگت به اللهمّ لبّیک، نداى خدا را پاسخ بگو؛ (خداوند اجرت را عظیم مىگرداند. و مَثَل شخص مشتاق بخدا، مانند شخص غریق مىباشد که تمام همّ و غمّ خود را مصروف براى نجات خودش مىکند و همه چیز را غیر از آن فراموش مى نماید.) …
رساله لقاء الله تعالی؛ تالیف مرحوم آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی